در کنار گرفتن. در آغوش کشیدن: چو لهراسب گفتار دستان شنید براو آفرین کرد و در بر کشید. فردوسی. خودپرستی چو حلقه بر درنه بیخودی را چو حله در بر کش. خاقانی
در کنار گرفتن. در آغوش کشیدن: چو لهراسب گفتار دستان شنید براو آفرین کرد و در بر کشید. فردوسی. خودپرستی چو حلقه بر درنه بیخودی را چو حله در بر کش. خاقانی
در آغوش کشیدن. در آغوش گرفتن. در بر کشیدن: گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی چونکه شیر اندر بر خویشش کشید در پناه شیر تا چه می دوید. مولوی. و رجوع به در برکشیدن وکشیدن شود
در آغوش کشیدن. در آغوش گرفتن. در بر کشیدن: گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی چونکه شیر اندر بر خویشش کشید در پناه شیر تا چه می دوید. مولوی. و رجوع به در برکشیدن وکشیدن شود
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی